سفارش تبلیغ
صبا ویژن
love magic

سه چیز، دشمنی به بار می آورد : نفاق، ستمگری و خودبینی . [امام صادق علیه السلام]

u کل بازدیدها : 19966

u بازدیدهای امروز : 4

u بازدیدهای دیروز : 0

u  RSS 



u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه

پنج شنبه 84/5/13 ساعت 11:51 صبح

i اولین کلاس درس

مکتب شیطونی! ( کلاس اول) 

مکتب شیطونی! ( کلاس اول)   

خوب دیگه کلاس کاملا شروع شده! 

ببنید این چند نکته رو که میگم یا خوب یاد میگیرین یا یادداشت میکنین ولی باز هم بعدا یادش میگیرین!

_ از این روز به بعد نباید ناراحت باشین گریه کنین و لوس بازی در بیارین ( به خصوص دخترهای محترم!)

میزان جنبه و تحما شوخی های خودتون رو میبرین بالا که انشا الله که کلاسمون رو هم در رابطه با اون برگذار میکنیم!

گفته بودین کلمات قدیمی رو ترجمه کردم باید بگم> عزیزان من باید از صفر شروع کنم تا همه متوجه بشن! ( عجب حالی میده معلمی صحبت کردن ها! )

کتاب هم لازم ندارین همین ها که من میگم کافیه!

در اند شیطنتتتون هم حق بی تربیتی ندارین اگه بفهم این کار رو کردین از کلاس اخراجتون میکنم( اوه اوه چه جذبه ای اومدم به جان خودم برای اولین بار بود! نرنین توی ذوقم!)

به سر و وضعتون اهمیت بدین!

قسمت مهم دوست یابی ( اعم از دختر و پسر!)

دختر ها!!! ( قابل توجه اقایون منظوری ندارم ها!!!!!!!)

این موجودات بسیار ظریف!! نیاز به یه کم محبت و مهربانی دارن ( اقایون محترم لطفا خشانت بازی رو بذارین کنار زشته قباحت داره مثل پسر عموی من نباشین که دوست دخترشو میبینه هم چین میزنه پشتش بنده ی خدا دومتر پرت میشه اونور!)

البته از اون جایی که من امید ندارم بچه های وبلاگم با این اموزشهایی که بهشون دادم بتونن از این کار های لطیفانه انجام بدن! پس کسی رو انتخاب کنین که مثل خودتون پر شر و شور باشن .. اونوقت براشون چیزهای بامزه بگین مدام غافل گیرشون کنین و از این حرفها!

پسرها!!! ( مخصوص دخترها!)

بسیار قشر دورو اب زیه کاه خشن بی تربیت بی وفا !( حالا زیاد جدی نگیرین من دیروز با یه پسر دعوام شده قاطی کردم!)  خلاصه خانوم ها یه خوردهناز و  عشوه بیا حله ولی بازم از اونجایی که بچه های وبلاگم با همه فرق دارن شما ها باید تا میتونی شیطونی کنین و اتیش بسوزونن تا پسر ها هم با نگاه تحسین بر انگیز نگاهشون کنن! خوب اینم از این!

خوب اینم باشه براتون تا بفهمین دوستی یعنی چی!

فرهنگ لغت!

لوستر : وری وری ذاغارت

هوشنگ: دیگه باید ازش قطع امید کرد!

مرتیکه قاراشمیشه ( تیکه کلامه داییم! : یعنی اقای که قاطی کرده!

کلاس تموم شد اروم وسایلتون رو بردارین و برین جلسه بعد یادتون نره!


نوشته شده توسط: نازیکا

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******

شنبه 84/4/25 ساعت 4:42 عصر

i بیوگرافی شخصی خودم!!

سلام دوستان گرامی!!.... من گفته بودم که مکتب شیطونی رو هر دوهفته یک بار اپ میکنم یعنی دقیقا هفته ی بعد!

خوب از اونجایی که هر معلمی ابتدا خودش رو معرفی میکنه و سابقه ی کاریشو میگه! منم میگم!!

نازیکا متولد 17 ابان 1368  .داشتم سر به سره فرشته ها میذاشتم که خدا گفت پاشو پاشو خودتو جمع کن باید بری زمین!اا خدا جون ما داریم این جا صفا میکنیم گاهی وقتها هم حال این شیطونه رو میگیریم!... خدا گفت بسته همین قدر که تا حالا حالشو گرفتی بسته میترسم بزنه له و لوردت کنه!... ما رفتیم توی شکم مامانمون!. مامانم یه روز وقتی دداشت داداش  خواهرمو دعوا میکرد حالش ب هم .خورد و کمی بعد فهمید بارداره!!

حسین ما بچه نمیخوایم که نه؟!

اا این چه حرفیه نگهش دار ببینیم این چی میشه!!

وهمون بچه شدم من که اگه مامانم میدونست این میشم از مادر شدن انصراف میداد!

خواهر و برادرم از به دنیا اومدن من کلی ذوق کرده بودن.. من توی شیکم مادرم حال میکردم.. ارایشگاه خصوصی داشتم و هر روز موهامو سشوهار میکردم تازه ناخون هامو هم مانیکور میکردم اخه به گفته  مادرم وقتی به دنیا اومدم هم موهام صاف و یه دست بود هم ناخون هام بلند بود!... خلا صه من اومدم و زدم رو دست همه ی بچه های فامیل !.... اسمم رو از روی یه فیلم قدیمی گذاشتن... . من بزرگ شدم و شدم عزیز شیطون خانواده... بعد ها به خدا گفتم خدا جون این جا بیشتر صفا میده ... و خدا گفت زیاد خوشحال نباش بازم باید بیای پیشه خودم!... خلاصه اونقدر شیطون بودم که وقتی دوسال و نیمم بود موقعه ی اسباب کشی دیدن من نیستم این ور و بگرد اون ورو بگرد اخر سر دیدن رفتم از پله هاس اسطراریه ساختمون بالا.. روی پشته بوم!!

خلاصه مامانمو خون به جیگر میکردم و بابام از دست کارام فقط میخندید. گاهی اوقات بیخبر وقتی اول دبستان بودم تنهایی میومدم خونه و اونوقت .. بیچاره مادرم گاهی وقتها دلم براش میسوزه!... و شدم اینی که میبین

حالا فکر کنم دیگه فهمیدین من کیه ام!. و برادر زاده ام که 1 سال ه 4 ماهشه خود من منتها با یه کم ورزنه پایینتره!!

در ضمن توی اکباتان به دنیا اومده و بزرگ شدم.... خوب این از معلمتون... حالا یه فرهنگ لغت ساده برای فهمیدن حرف های من!

   ذاغارت!= ضایع!...= جواد= ادمی که خیلی ذاغارت!!

جواد جکسون!= دیگه خیلی خیلی خیلی ذاغارت به عبارتی ذاغارت به توان  بی نهایت!!

تابلو= پیش همه ضایع شده!

ضابلو= هم تابلو هم ضایع شده

گاف دادن= صوتی! = ضایع شدن!!

خوب دیگه همین قدر بسته بای بای!!


نوشته شده توسط: نازیکا

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******

دوشنبه 84/4/13 ساعت 1:36 عصر

i کلاس درس!

             ! مکتب شیطونی!

خوب مکتب شیطونی یک مکتب بسیار باحاله! که من هر یک هفته در میون اجراش میکنم. حالا دانش اموزان ساکت باشین شروع کنم!

اهم .. اهم ..! ( و یه چشم غره برای از رو بردن

بعضی از دانش اموزان!)

ببینید شیطونی یه حالی داره که نگو بهش میگن حالت صفا! برای اینکه بتونین ثبت نام کنین چند نکته رو باید رعایت کنین!

در هر شرایط و اند شیطنت کردن ادب خود را رعایت کنید!

از کارهای خیلی خیلی خطرناک برای به اثبات رساندن شیطنت بپرهیزید !( خصوصا والدین محترم!!)

همیشه در جنب و جوش باشید و از دیوار راست برین بالا مثلا من خودم راه نمیرم میدوم و به نظرم همه ی صندلی ها میخ داره و روشون نمیشینم! و حتی موقعه ی نگاه کردن تلویزیون سر پایم!

مهمترین و اساسی ترین شرط شیطونی این هست که هیچوقت از زمان شور و حال و صفای خود را از دست ندهید!( غم و غصه ها ارزش نادیده گرفتن لحظه های قشنگ زندگی رو ندارن!)

و این که نه خیلی زاغارت باشین و نه باکلاس بازی دربیارین و خودتونو بگیرین در کل با صفا باشین!

خوب حالا هر کی این شرایط  رو داره از هم اکنون شاگرد مکتب شیطونی است

عضو ها اسم خود را ( در نظرات) بنویسند یا به عبارتی هر کی پایه ست اسمش رو بنویسه! تسهیلات هم داره ها!


نوشته شده توسط: نازیکا

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******

دوشنبه 84/4/6 ساعت 8:38 عصر

i بعد از مدتها!!!

سلام بعد از مدتها سلام!!! .... خیلی دلم برای وبلاگم تنگ شده بود ...به سلامتی کارنامه ام رو گرفتم... وقتی مامانم میخواست بره کارنامه ام رو بگیره گفتم مامان یادت نره لوح تقدیرم رو هم بگیری! ....اخه ما هنوز عین کوچولوها خودمون نمیتونیم کارنامه بگیریم باید بزرگتر خودمون رو ببریم!.. حالا بذارین بگم چی شد! .. من سال قبل که اول دبیرستان بودم به دلیل شریتم توم اول به مقام رفیع کسب نمره انضباط 16 نایل شدم!.. مامانم اول ندید ولی بعد که دید دوتا شاخ خوشگل روی سزش سبز شد!!.. نازیکا این چیه ما تو فامیل یه همچین معدلی سراغ نداشتیم حتی دادشت با اون شیطنتت! .. و به اون هایی که باور نکردن بگم به جان شریف خودم قسم راست بود.. و تازه این اول ماجرا بود!.. تازه فهمیده بودم چه جوری شیطنت کنم و خانوم قتاحی( ناظم ما بود) نفهمه!.. کل سوراخ صمبه های مدرسه رو کشف کرده بودم... ترم اول هر کاری میکردم میفهمید ولی ترم دوم با اینکه80 درصد کارهای من رو ندید باز هم نمره انضباط 18 داد که جمعش شد 17.. هیچی مدرسه جدیدم( چون میخواستم هنرستان بخونم مدرسه ام رو عوض کرده بودم) گیر داد که این نمره نضباط چیه منم همیچنی خودم رو زده بودم به کوچه علی چپ و مظلوم شده بودم که خودم خنده ام گرفته بود و اونها با این قیافه یه همچین نمره انضباطی رو باور نمیکردن!...

هیچی با کلی حرف و نامه از مدرسه قبلیم راضی به ثبت نامم شدن.. اقا تصمیم گرفتم بچه مثبت بودم ولی مگه میشد ..اون همه بچه ی پر نشاط رو ببینم و اروم باشم؟ ...  هیچی اون ترم یعنی ارم اول امسال همه ی دوستهای قبلیم که زلزله بودن اروم شدن و انضباطشون 20 شد ولی من با توجه به این که صحرایی ( ناظمم) هیچوقت از کار هام چیزی نفهمید به من 18و نیم داد!.. با تعجب رفتم پیشش گفتم خانوم صحرایی این چیه من که کاری نکردم گفت درسته من چیزی ندیدم ولی صورتت شیطونه محاله کاری نکرده باشی ولی خوب من ندیدم !.. هیچی ایشون ندیده و با علم غیب نمره میداد ولی پر بیراه هم نمیگفت ها!... اقا ترم دوم گفتم این که به من نمره نضباط خوب بده نیست واسه همین تصمیم گرفتم بیشتر شیطنتت کنم!.. بالای سر هر کلاس تابلویی متصل بود و نام اون رو نشون میداد من وسحر و ناهید و نیلوفر توی مدرسه واسه کلاس ریاضی مونده بودیم و چون هنوز نیومده بود بیکار بودیم.. صحرایی هیچ اطلاعی از جای کلاس ها نداشت و بعد از اون همه مدت هم فقط میتونست از تابلوی کلاس ها اون ها رو تشخیص بده!.. این شد که یه فکر بکر رقت تو جلدومون ... عین مستربین توی این راهرو میرفتیم و غایم میشدیم و تابلو ها رو عوض میکردیم . نمیخواستیم کسی بفهمه !.. اخ که چه صفایی میکردم همیشه این روز ها که کلاس داشتیم بعد از مدتی اقای احمدی(بابای مدرسمون) چون ما رو خیلی دوست داشت برامون چایی میاورد... هیچی فردا شد و ما از خیال تابلو ها اروم و قرار نداشتیم تا اینکه وقتی من و سحر برای خوردن اب از معلممون اجازه گرفته بودیم توی راهرو خانوم صحرایی رو با یه اقا دیدم!... یه هو رنگ از سحر پرید!.. با تعجب گفتم چته سحر؟!.. گفت این اقاهه مامور اموزشو پرورشه اگه صحرایی به خاطر جا به جا شدن تابلوها اشتباه بره و اون مرد بفهمه میدونی چی میشه؟!!. .. من و سحر در حال سکته زدن بودیم... این اقا مثل اینکه خیلی این جا میومد چون دیده بودمش... مدرسه ی ما تازه ساخت بود و اون ها هم منتظر اشتباه!... که با کار ما خوب بهونه ای دستشون میوفتاد!... هیچی صحرایی وقتی وارد به قول تابلو کلاس 2/3 گرفیک شد دید اون جا یه جای دیگه ست مرد صحرایی رو مشکوک نگاه میکرد!.. صحرایی عصبانی بود و چند تا کلاس رو دید و فهمید نام تبلو ها عوضیه!... کارد میزدی خونش در نمی یومد مخصوصا که مرد هم کلی داد و قال راه انداخته بود ... صحرایی دنبال مقصر بود و ما 4 تا عین بید میلرزیدیم!... خیلی روز باحالی بود نه ما به دست صحرایی افتادیم نه اون تونست بفهمه!... سال خوبی بود ببخشید ستون رو هم درد اوردم ! راستی معدلم 17 شد ها ( دست دست)


نوشته شده توسط: نازیکا

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******


i لیست کل یادداشت های این وبلاگ

امروز تازه تر از دیروز!
[عناوین آرشیوشده]

*********************************

********************

:: درباره من ::

love magic

********************

:: لینک به وبلاگ ::

love magic

********************

:: آرشیو ::

زمستان 1384
تابستان 1384
بهار 1384

********************

:: دوستان من ::


********************

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو

********************

:: خبرنامه ::

 

********************

پارسی بلاگ ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ